loading...
تیر عشق

ahmad بازدید : 0 یکشنبه 24 دی 1391 نظرات (0)

 

روزی جوانی نزد استاد رفت وگفت:
عشق را چگونه بيابم تا زندگاني نيكويي داشته باشم؟

 

استاد مرد جوان را به كنار پنجره برد و گفت: پشت پنجره چه مي‌بيني؟

 

مرد گفت: آدم‌هايي كه مي‌آيند و مي‌روند و گداي كوري كه در خيابان صدقه مي‌گيرد.

 

سپس استاد آينه بزرگي به او نشان داد و گفت: اكنون چه مي‌بيني؟

 

مرد گفت: فقط خودم را مي‌بينم.

 

استاد گفت: اكنون ديگران را نمي‌تواني ببيني.

 

آينه و شيشه هر دو از يك ماده اوليه ساخته شده‌اند،

 

اما آينه لايه نازكي از نقره در پشت خود دارد و در نتيجه چيزي جز شخص خود را نمي‌بيني.

 

خوب فكر كن!

 

وقتي شيشه فقير باشد، ديگران را مي‌بيند و به آن‌ها احساس محبت مي‌كند،

 

اما وقتي از نقره يا جيوه (يعني ثروت) پوشيده مي‌شود، تنها خودش را مي‌بيند.

 

اكنون به خاطر بسپار: تنها وقتي ارزش داري كه شجاع باشي و آن پوشش نقره‌اي را از جلوي چشمهايت

 

برداري تا بار ديگر بتواني ديگران را ببيني و همه را دوستشان بداري اينبار نه به خاطر خودت بلكه به خاطر

 

خدا .

 

آن‌گاه خواهي دانست كه" عشق يعني دوست داشتن ديگران

 


 

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    پیوندهای روزانه
    آمار سایت
  • کل مطالب : 9
  • کل نظرات : 2
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 1
  • آی پی دیروز : 1
  • بازدید امروز : 3
  • باردید دیروز : 1
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 4
  • بازدید ماه : 4
  • بازدید سال : 11
  • بازدید کلی : 66